وقتی نگاهم میکردتمام وجودم میلرزیدتنهاکسی بودکه مرااینگونه عاشق کرددلم می خواست بدونه که چقددوسش دارم امااوهمیشه بامن سردورسمی بودبه خاطرش به علاقه خیلیها پشت کردم امابازهم
یکروزبه هم برخوردکردیم ازم دعوت کرداحساس خوبی داشتم اونروزخیلی حرف زدیم امااینبارهم سردورسمی
سالها گذشت درسمان هم تمام شداخرین باری بود که میدیدمش یعنی میدانستم که اخرین باراست اخرین حرف مافقط یه نگاه بود.ودراخرگفت خدانگهدار
من رفتم واورفت من بااندیشه اوواو با اندیشه فرداها
زمانی گذشت باخبرشدم که ازدواج کرده میگفتنداودیگرشادنیست نمیدانستم چرامن به تنهایی خودفکرمیکردم.سالها گذشت اورادیدم این بار جسم بی روحش رادرمراسم خاک سپاریش سردی جسمش مرایادسخنانش مینداخت حرفهای سردوبی روح.
دیگرنخندیدم ازاوهیچی به یادگارنداشتم جزیک نگاه.
دفترخاطراتش بدستم رسیدبا اندوهی فراوان ان راورق زدم اخرین نوشته اش مربوط به اخرین دیدارمان بودخواندم نوشته را:
امروزبرای اخرین باردیدمش چقدرزیبا شده بودوقتی نگاهم میکرددلم می لرزید برق نگاهش نگذاشت بگویم که چقدر دوسش دارم.
من دیگربه تنهایی خود فکر نمیکنم به غروری که فاصله را رقم زد می اندیشم......
6 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/04/05 - 22:29
دیدگاه
mahnaz

{-154-}

1392/04/6 - 00:38